روز عقدکنانشان مرتب و تمیز لباس پوشید ، لباس سپاه .
فقط پوتین هایش کمی خاکی بود . معمولا لباس نو تنش نمی کرد . اما همیشه تمیز و مرتب بود .
یک پارچه سفید هم می انداخت گردنش ، یکبار پرسیدم :(این چیه؟)
گفت : (نمی خواهم یقه لباسم کثیف شود)
هدیه های عروسی شان را که جمع کردند ، بردند مغازه ای که لوازم منزل می فروخت . همه را دادند و ده پانزده تا کلمن برای جبهه گرفتند .
:: موضوعات مرتبط:
فرهنگی ,
اجتماعی ,
شهدا ,
,
:: برچسبها:
شهید مهدی باکری, خاطرات شهید مهدی باکری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0